کیان جونکیان جون، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 2 روز سن داره
سارا جونسارا جون، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 20 روز سن داره

عزیز دل مامانی و بابایی

***فتبارک الله احسن الخالقین***

نمی دانم وقتی بزرگ میشوی و نوشته های مادرت را می خوانی چقدر صداقت حرفایم را درک میکنی.همه آرزویم این است که اینقدر مادر خوبی برایت باشم که وقتی به چشمانم نگاه میکنی عشقم را به خودت ببینی.ببینی که مادرت چگونه تو را عزیزدل می خواند .ببینی که پدرت اینقدر تو را دوست دارد که خستگی 15 ساعت کار در روز را برای خوشبختی و آسایش تو به جان می خرد.نمی دانم آن روزها چطور پسری هستی.اما همه آرزویم این است که اینقدر خوب باشی که با افتخار از بودنت سخن بگوییم.و در هر کلام بگوییم: ***فتبارک الله احسن الخالقین*** -------------------------------------------------------------------------------------------------- نمی دانم روزی که تو به لطف خدا طعم پدر ...
31 فروردين 1391

معذرت خواهی اساسی از پسمل خوشملم

سلام عزیزکم. اول از همه معذرت می خوام که این مدت وبلاگت رو آپ نکردم قند عسلم.باور کن خیلی دلم می خواست زودتر از این مدت بیام و برات بنویسم ولی خوب جیگر طلای مامان،اینترنتمون قطع شده بود و بابات هم یه دفعه تصمیم گرفت که از یه شرکت دیگه اینترنت بگیره واسه همین حسابی معطل شدیم.حالا از این حرفا بگذریم،خودت چطوری عشق مامان و بابا؟؟ نمی دونی چقدر خوشحالم کوچولوی نازم،آخه خدا رو شکر روزا دارن یکی یکی میگذرن و روز دیدین تو نزدیکتر میشه.من و تو الان توی هفته 26و 3 روز   هستیم           فندقکم ، هوراااااااااااااااااا دیگه کم کم باید خودمون رو برای اومدنت حسابی آماده کنیم.چند روز پ...
26 فروردين 1391

بهار،عید،ما و نی نی

سلاااااااااااااااااام به گل پسرمون که بهار زندگی مامان و باباشه عزیزم مامان این روزا خیلی خوشحاله.آخه بهار داره میرسه و 3 روز دیگه سال جدید از راه میرسه.سالی که قراره عشقمون به دنیا بیاد ان شاالله و ما روی ماهتو ببینیم شازده پسر.ای جانم! این آخرین پست سال 90 عزیزکم.امسال عید که توی شکم مامانی برای خودت سال تحویل و جشن میگیری ولی ان شاالله سال دیگه بغلمونی و حسابی دلبری می کنی.خدایا بابت همه ی خوبی هات شکر. بابایی الان سرکاره.قربونش برم که حسابی برای من و تو زحمت میکشه.میدونی عزیزم بابات می خواد تو بهترین و راحت ترین زندگی رو داشته باشی.امیدوارم همیشه احترامش رو داشته باشی و عاشقش باشی مثل من که عاشقانه دوستش دارم.   ...
27 اسفند 1390

روزا دارن میگذرن فندقکم

سلام ثروت مامان همه کس مامان چطوره؟خوش میگذره توی دل مامانی ووروجک؟الهی قربون دست و پاهای کوچولوت برم که حسابی با مامان کشتی میگیرن.شایدم برای خودت داری می رقصی شیطونکم ای جااااااااااااااااااااااااااااااانم پسر کوچولوی مامان ما الان توی هفته 21 هستیم. دقیقا 21 هفته و 3 روزه که با ارزشترین هدیه خدا داره توی شکم مامانی بزرگ میشه!مرد میشه.یعنی حامد و فرزانه ،بابا و مامان شدن.هوراااااااااااا بزرگ مرد کوچکمون،دیروز با بابا رفتیم بازار و حسابی برات خرید کردیم عزیزم.سرویس خواب و پوشاک و وسایل بهداشتی و لباس و کلی چیز قشنگ.اینقده ذوق داره وقتی برات خرید می کنیم.بابا همش می گفت چقدر کیف میده آدم برای بچه ...
21 اسفند 1390

دلتنگی

سلام مرد کوچک مامان امروز خیلی دلم گرفته.نمی خواستم بیام و برات اینارو بنویسم ولی عزیزکم دیدم الان جز توئه فسقلی کسی حرفامو گوش نمیکنه.از یه طرف از صبحه که بدجوری دل مامانی درد میکنه،از طرف دیگه خسته شدم از بس توی این خونه بی هدف روز و شبمو میگذرونم.تا لب وا می کنم و به بابات هم میگم شروع میکنه به امرو نهی. میدونی پسر کوچولوی من،دل درد واسه اینه که تو داری بزرگتر میشی.الهی فدات شم.تو همه ثروت مامانی.اینو بدون در هر شرایطی دعای خیر مامانی پشت سرته.حتی اگه یه روزی خواسته یا ناخواسته ناراحتم کنی.میدونی آدم وقتی خودش پدر و مادر نشده واقعا نمیتونه درک کنه که چقدر پدر و مادرش براش زحمت کشیدن.تو هنوز توی دل مامانی اما با تمام وجود عاشقتم و دلم...
9 اسفند 1390

چیزی به نیمه راه نمونده!

هوراااااااااااااااااا سلام آقا کیان،قند عسل،تاج سر (البته همراه بابایی) چطوری مامانی؟خدارو شکر که دکتر گفت خوبه خوبی.الهی صدهزار مرتبه شکر عزیز دلم. قربونت برم با اون وول خوردنات که مامان عاشقشونه. چهارشنبه با بابا رفتیم دکتر.آخه به سفارش یکی از دوستان توی بیمه باید دکترم و عوض می کردم تا بتونم توی بیمارستانی که می خوایم توی ناناز و به دنیا بیارم فنچولم.خوب بابایی و من دلمون می خواد عشقمون توی یکی از بهترین بیمارستان ها دنیا بیاد! به خاطر همین رفتیم پیش خانم دکتر ابوعلی.وااااای چه خانم دکتر مهربون و حرفه ایه مامانی.معاینه که کرد و صدای قلب نازتو که شنیدم و کلی هم طبق معمول کیفور شدم،واسم سونو nt نوشت و گفت یه کوچولو دی...
6 اسفند 1390

تکون تکون خوردنات

سلام فندقک مامان اینکه میگم فندقک،نه اینکه اندازه فندقیا... منظورم نی نی بودنته عزیزدلم.وگرنه هزار ماشاالله واسه خودت مردی شدی قربووووووووووووووووونت برم. این روزا  حسابی وول خوردناتو حس میکنم،لگد زدناتو.وای نمی دونی چه کیفی می کنم وقتی یهو توی دلم شروع می کنی به ورجه وورجه و با دست و پاهای کوچولوت ضربه میزنی به شکمم.الهی فدای دست و پاهای کوچولوت برم.فقط می خوام بدونی که مامان و بابا حسابی دوستت دارن و بی صبرانه منتظریم تا بیای بغلمون.   دوستت داریم قند عسلمون   ...
30 بهمن 1390

""برای پسرم""

به نام آنكه تو را  به من هديه كرد. پسر عزيزتر از جانم سلام بدان كه هميشه اول سلام بعد كلام كه سلام از نام هاي آفريدگارت است مهربانم دلم ميخواهد كلامي با تو سخن بگويم تو كه از نفس براي من واجب تري مي خواهم بگويم از راز و رمز زندگي مي خواهم بگويم كه بايد بداني وبايد بداني كه هر انكه ياد نگيرد زندگي را محكوم به فناست حتي اگر 100 سال زيست كند بايد بداني كه چگونه جاويد بماني....... خرم آن نغمه كه مردم بسپارند به ياد مهربان باش حتي با جانوري درنده خو صبور باش و محكم حتي محكمتر از كوه دانا باش و به دنبال دانايي برو با چراغي از ايمان كه اگر اين چراغ نباشد به دره اي هولناك...
24 بهمن 1390

15 هفتگیت مبارک عزیزم.

عزیز دلم سلام این مدت مامانی حسابی سرش شلوغ بود و کمتر تونست برات بنویسه.از همین اول معذرت می خوام قند عسلم. این روزا حسابی داری بزرگ می شی قربووونت بشم.امروز هم 15 هفتگیت رو شروع می کنیم دلبرکم.15 هفتگیت مبارک فدااااااات شم الهی دو روز پیش رفتم سونوگرافی.آقای دکتر حسابی نگات کرد و بهم گفت که خدارو شکر سالمی و رشدت هم خوبه.الهی دورت بگردم که داری بزرگ می شی تا چند ماه دیگه بپری بغل مامان و بابا.ما که خیلی خیلی منتظریم تا زودی دنیا بیای ان شاالله و قشنگترین فرشته ی خدا رو بغل بگیریم. آقای دکتر هم بعد از اینکه حسابی نگات کرد بهم گفت که نی نی نازم یکم خجالتیه و پاشو کامل باز نکرده!از بس حیا داری عزیزم ،فدای اون پاهای کوچولو...
24 بهمن 1390