کیان جونکیان جون، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 22 روز سن داره
سارا جونسارا جون، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 9 روز سن داره

عزیز دل مامانی و بابایی

من مامان یه شوالیه و یه پرنسسم

سلام به روی ماه دو تا فرشته های زندگیم. قربون جفتتون برم که همه دنیای من و بابایی هستین.روزا دارن تند تند میگذرن و من شاهد بزرگ شدن شازده کیان و نزدیک شدن به به دنیا اومدن دخملیمون هستم.خدا رو برای اینهمه لطف و مهربونیش شکر میکنم. کیان شیطونه ی من یه دو هفته ای مامان جون و خاله فیفی و خاله فاطی خونمون مهمون بودن.چقدر خوش گذشت.حسابی شیطونی کردی .دست مامان جونی و خاله ها درد نکنه که برایت چند دست لباس پاییزه و اسباب بازی هدیه اورده بودن.خوش به حالت.اینقدر لباس داری که موندم اینایی که کوچیک شدن و چیکار کنم؟؟حسابی کیف میکردی.همش تا خاله فاطی دراز میکشید میرفتی و می پریدی رو شکمش.بنده خدا من همش نگران این بوم که آپاندیسش نترکه.یا گوشی ها...
23 مهر 1392

شمارش معکوس برای تولد پسری

سلام دوردونه ی مامان و بابا مامان اومده با یه عالمه خبر و شیرینکاریات فدات شم. الان که برات می نویسم تقربا 11 ما و نیمه  هستی.تقریبا یعنی دو روز دیگه میشی 11 ماهو نیمه.برای خودت حسابی بزرگ شدی و مرد.شیطونیات هم که روز به روز بیشتر میشه.دندون بالاییات هم خدارو شکر در اومد.الان 4 تا مروارید خوشگل تو دهنت داری که وقتی می خندی دلم می خواد قورتت بدم خرگوشکم.از مبل و تخت و میز تلوزیون بالا میری و مدام به پریز برق می خوای دست بزنی.منم که آماده باش زودی میام و بغلت می کنم.قاشقت رو میگیری دستت و خوردن و تمرین میکنی.غذا رو تا بخوای برسونی به دهنت همش خالی میکنی ولی همینکه قاشقو میاری بالا و میبری دهنت یه دنیا شیرینه. فقط کافی...
20 خرداد 1392

چقدر سخت است مادر بودن

چقدر سخت است مادر بودن! گاه و بیگاه دلم میگیرد از فکرهایی که بی دلیل آزارم میدهند! "اگر چنان شود"ها دیگر امانم را بریده اند! از بعد از تولد دلبندم عجیب جان عزیز شده ام! و همه اش بخاطر گوهر وجود فرزندم است... این روزها حال این سالهای مادرم را درک میکنم! چه شبهایی را به صبح رسانیده است بی آنکه حتی ذره ای از آن را احساس کرده باشم! غمگینم... کاش می توانستم قسمت کوچکی از محبت هایش را جبران کنم! چقدر مادر بودن سخت است! وقتی بدانی دلبندت کسالت دارد گویی بند بند وجودت را به آتش کشیده اند! ممکن است شب تا صبح را فقط اشک بریزی بی آنکه کسی حالت را بفهمد! دیگران برچسب حساس بودن بر پیشانی ات مینشانند! چقدر سخت است مادر بودن! گاهی...
31 فروردين 1392

همه ی دنیای مامان و بابا

سلام عزیزدلم بزرگ شدی... شیطونتر شدی و همه اینا محبت خداییه که تو شازده پسر رو به من و بابا عطا کرد.اینقدر روزامو قشنگ و شیرین کردی که دیر به دیر میرسم بیام و برات بنویسم.دندون دومت هم در اومد و الان یه خرگوش کوچولوئه نازنازی شدی که من قورتش میدم... روزا که بابا تا عصر سرکاره منو تو حسابی با هم بازی میکنیم..تازه گیا که نینای نای میکنی و تا آهنگ سعید کرمانی (وقتی هستی) رو برات میذارم فوری دسی دسی میکنی و شروع میکنی به رقصیدن...الهی من قربون پسر قرتی خودم برم.الهی عروسیت خودم برات نینای نای کنم. این ماه برای چکاپ بردیمت پیش دکترت.. دکتر معاینه ات کرد و گفت گلوت یکم التهاب داره..اونم به خاطر ویروسیه که جدید اومده.دارو بهت داد .اله...
1 اسفند 1391

روزای قشنگ کنار گل پسری

پسر گلم سلام قربونت برم که تا میام درموردت حرف بزنم زبونم فقط به قربون صدقه ات باز میشه.تو عشق منی... جون منی ... نفس منی... هرچی بگم کم گفتم پسر گلم برای خودت مردی شدی.هنوز یه هفته تا 7 ماهگیت مونده ولی راحت میشینی و با اسباب بازیات بازی میکنی.علاقه زیادی به ارگت داری و هی دستای ناز و کوچولوت رو روش میزنی تا صداش در میاد. توپ های پارچه و کوچولوت رو پرت میکنی و بعد قل می خوری و میری برمیداری.نمی دونی چه کیفی میکنم وقتی میبینم برای بدست اوردن اسباب بازیات تلاش میکنی.سینه خیز میذارمت تا چهاردست و پا رفتن و یاد بگیری ولی عقب عقب میری... خیلی بامزه.دایره کلماتت هم داره زیاد میشه... قبلا فقط بابا و آقا و صدای مختلف در میووردی اما ال...
29 دی 1391

6 ماهگی گل پسرم

سلام پسر گلم سلام به تک تک ثانیه های زندگیت. شاید بیشترین دلیلی که باعث شد امروز برات بنویسم اینه که یه دفعه احساس کردم خیلی کم برات نوشتم.دلم می خواد وقتی بزرگ شدی این وبلاگ برات مثل یه دفتر خاطرات باشه پر از حرفای مادرت. الان کنارم دراز کشیدی و با بیحالی چشات و دوختی به من.بمیرم برات که این روزا بی حالی.بی قراری. بردمت دکتر و گفت برای دندونته.ازش خواستم برات ژل بی حسی لثه بنویسه ولی دکتر گفت می نویسم ولی بهتره نزنی.چون تمام فک رو بی حس میکنه.منم که دل ندارم ،موندم تو دو راهی.شاید یکمی اذیت بشی ولی این روزا هم میگذره و مرواریدای قشنگت میان بیرون و راحت میشی عزیزدلم. بزرگ شدی.داری یواش یواش مرد میشی بزرگ مرد کوچک.دی...
29 دی 1391
1