کیان جونکیان جون، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 2 روز سن داره
سارا جونسارا جون، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 20 روز سن داره

عزیز دل مامانی و بابایی

4ماهگی و اولین سفر

  سلام گل پسرم. اگه الان از مامان شاکی باشی حق داری اونم فقط بخاطر اینکه اینسری وبلاگتو بافاصله ی خیلی زیادی آپ کردم.اما وروجک مامان این تاخیر بخاطر سفر مشترکمون به تهران بود.قربونت برم اولین سفرزندگیتو تو3ماهو22روزگی به تهران داشتی.الهی من قربونه اون دستایه کوچولوت برم که برایه اولین بار سوار هواپیما شدی.وای وای از پرواز بگم که حسابی توهواپیما گریه کردی.همه مهماندارا هرکاری میکردن نتونستن آرومت کن اما وقتی سرمهماندار اومدو بغلت کرد آروم شدی و توبغلش خوابت برد. خلاصه شازده پسرمن ساعت 2 به تهران رسیدیم و بعد اون همه ترافیک و اینو اونور شدن ساعت3رسیدیم خونه مامان جونینا.خاله فاطی هم اولین کسی بود که اومد پیشوازت. فدایه ...
18 آبان 1391

تو زیباترین گل برای منی...

سلام به قند عسلم.سلام به عزیز دلم قربونت برم من الهی.کیانم ،پسرم دیروز 100 روزه شدی...الهی تولد 100 سالگیت شازده پسرم.خدا رو شکر برای دادنت به ما.برای این نعمت زیبا.شکر و سپاس به خاطر داشتن تو.فدات شم نمیدونی چقدر این روزا شیرین شدی...صبح ها تا چشمای خوشگلت و باز میکنی و صورتمو نگاه میکنی بهم میخندی.منم دلم غش میره برای خنده هات.بعد شروع میکنی به دست و پا تکون دادن که یعنی منو بغل کن.منم که منتظرم فقط شما امر کنی.دربست در اختیارتم جیگمیلم. کارای زیادی یاد گرفتی که انجام بدی.دست هاتو مشت میکنی و می خوری.یه جور هم ملچ مولوچ میکنی که به قول بابا انگار داری خوشمزه ترین خوراکی دنیا رو میخوری...اونموقع هست که محکم بغلت میکنم و دستای کوچول...
17 مهر 1391

شهریور 91

فندقم سلام این روزا صداهای بلند بلند از خودت در میاری.نگاه میکنی و سعی میکنی ادای حرف زدن در بیاری و برای من که خیلی جالبه ووروجکم چون بیشتر اوقات که با صداهای اج وجق باهات حرف میزنم می خندی و با صدا جوابمو میدی...ای جووووووووووونم که اینقدر شیرینی...عاشق یکی از جغجغه هاتی و فقط اونو دوست داری.وقتی با جغجغه های دیگه باهات بازی میکنم اصلا بهم توجه نمیکنی ولی خرچنگی رو خیلی دوست داری و از بین عروسکای جغجغیت هم مار و بیشتر دوست داری.اسمشو گذاشتم قیش قیش....(به یاد ماره تو کارتون رابین هود).تازه گیا هم سعی میکنم بهت یاد بدم اشیای کوچیک که تو دستت جا میشه رو بگیری.لمس کردن رو خیلی دوست داری.امروز برای اولین بار توی دو ماه و 20 روزگیت جغجغه و...
27 شهريور 1391

چندتا نصحیت مادرانه به پسر گلم

حرفای مادر و پسری:   عزیزم شاید یه روزی نتونی چیزی که دوست داری رو داشته باشی اما میتونی چیزایی که داری رو دوست داشته باشی و ازشون لذت ببری . اگه یه روزی خدایی نکرده به یه مشکل بزرگ برخوردی هیچوقت پیش خودت نگو من یه مشکل بزرگ دارم به مشکلت بگو که من یه خدای بزرگ دارممم. هرچیزی که می خوای به خدای خودت بگو اگه بهت داد که نعمته اگه نداد حکمته اما اگه به بنده ناشایست خدا بگی اگه بده میشه منت نده میشه ذلت . اگه خدایی نکرده یه روزی زمین خوردی وقتی بزرگ و عزیزی که دوباره بلند شی عمرو  وقت و انرژی خودتو نزار برای اینکه دنبال خوشبختی بگردی خوشبختی نزدیک توست همین الان تو خوشبختی !!! با کسانی ار...
20 شهريور 1391

خوشمل خوشملا...

شیطونکم سلام امروز فقط می خوام چندتا عکس برات بذارم عزیز دلم. دوستت داریـــــــــــــــم یه عالمه                    هرچی بگیـــــــــــــــــم بازم کمه   *ووروجک مامان با عروسکای فسقلیش*   *قربوووووووووون چشمات برم من الهی*   *دلم می خواد قورتت بدم هلوی مامان*     فدات بشم با این کلاه! ...
9 شهريور 1391

واکسیناسیون

پسرگلم وارد 3 ماهگی شد.60 روز از با تو بودن گذشت.با تمام قشنگیهاش،با تمام گریه های شبانه ات،خنده های کوچولوت و قشنگی که تو به زندگیمون دادی.پسرم ،عشقم ازت ممنونم که رنگ زندگی مامان و بابا رو عوض کردی.به زندگیمون جون تازه دادی،خوشبختیمون رو کامل کردی و بودن کنار تو و در آغوش گرفتنت بهترین حسی رو به من و بابا هدیه میکنه. دیروز با مادر بزرگت و آقا جون بردیمت مرکز بهداشت و واکسن دو ماهگیت رو زدیم.بمیرم که تا واکسن رو بهت زدن زدی زیر گریه.قربونت برم شک نکن اگه برای سلامتی خودت نبود عمرا نمیذاشتم بهت آمپول بزنن.ولی این واکسنا برای سلامتی خودته عزیزکم.الهی هیچوقت پات به دکتر و بیمارستان باز نشه فدات شم.منم کل راه محکم بغلت کرده بودم و نازت میک...
8 شهريور 1391

پسرکم مسلمون شد!

عشقم سلام اول از همه ازت معذرت می خوام که اینقدر دیر به دیر وبلاگت رو آپ میکنم گل پسری.اینو بذار به حساب اینکه یه مامانی هستم که حسابی سرم با شازده کوچولوم گرمه و کمتر می تونم برات بنویسم.ولی قول میدم که همیشه وبلاگت رو برات اپ کنم و از اتفاقا و لحظه های قشنگ زندگیت برات بنویسم عزیزم. خبر مهم اینکه چهارشنبه 25 مرداد ماه بردیمت و ختنه ات کردیم فدات شم.الهی بمیرم که وقتی دکتر آمپول بی حسی رو برات زد یه کوچولو گریه کردی منم همون جا وسط مطب زدم زیر گریه.طاقت گریه هاتو نداشتم عزیزم.اما چیکار میشد کرد؟؟؟باید این اتفاق میوفتاد و تو بنا به سنتی که هست مسلمون میشدی.بیشتر اینکه مسلمون خونده بشی با اینکار،من تو رو مــــــــــــــــــــــــــــ...
2 شهريور 1391

کیان 1.5 ماهه ی من

روزا دارن میگذرن و من هرروز عاشقتر میشم.عاشق فسقلی که خدا بهمون داده. کیانــــــــــــــم،پسرم سلام قربونت برم که داری بزرگ و بزرگتر میشی.هرروز دارم تغییرات و توی وجوودت میبینم.شیطون و بلا هم که هستی.کارایی می کنی که منو بابا داریم شاخ در میاریم.آخه دو روز پیش بعد از ظهر که 3 تایی لالا کرده بودیم وقتی بیدار شدم دیدم به پهلو برگشتی و خوابیدی.زودی بابا رو بیدار کردم تا ببینتت.ای جووووونم که مثل فرشته ها خوابیده بودی.وقتی شیر می خوری به من نگاه می کنی و هی دست از شیر خوردن برمیداری و بهم می خندی. عادت کردی من مدام قربون صدقه ات برم،وگرنه شیر نمی خوری و همینطور ثابت می مونی.کافیه فقط یه دقیقه دیرتر برسم بهت و بغلت کنم و بخوام بهت ش...
21 مرداد 1391