کیان جونکیان جون، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 4 روز سن داره
سارا جونسارا جون، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 22 روز سن داره

عزیز دل مامانی و بابایی

شیرین ترین روزهای من و بابا

گل پسرم سلام   بادوم مامان سلام   داداشت بزرگتره پس اول به اون سلام میکنم بادومه نازنازی من.این روزا حسابی باهات سرگرمم کیانم.بزرگ شدی.شیرینتر و خوردنی تر از قبل شدی.اینقدر که اگه صبح تا شب یه عالمه بوست نکنم دلم آروم نمیگیره.همش اینور و اونور خونه میری.از مبلا میری بالا و روشون بالا و پایین میپری. منم همش ترس اینکه خدای نکرده با صورت نیوفتی پایین هی صلوات و آیت الکرسی می خونم برات.آخه چند روز پیش تند تند راه افتاده بودی دنبال بابا.رفتی تو اتاق و یهو دیدم صدای گریه ات بلند شد .منم دویدم اتاق و دیدم بابا بغلت کرده تا نگام افتاد به لبت جیگرم آتیش گرفت.افتادی و دندونت گرفته بود به لبت.لبت پاره شده بود.الهی ماما...
20 شهريور 1392

کیان 1.5 ماهه ی من

روزا دارن میگذرن و من هرروز عاشقتر میشم.عاشق فسقلی که خدا بهمون داده. کیانــــــــــــــم،پسرم سلام قربونت برم که داری بزرگ و بزرگتر میشی.هرروز دارم تغییرات و توی وجوودت میبینم.شیطون و بلا هم که هستی.کارایی می کنی که منو بابا داریم شاخ در میاریم.آخه دو روز پیش بعد از ظهر که 3 تایی لالا کرده بودیم وقتی بیدار شدم دیدم به پهلو برگشتی و خوابیدی.زودی بابا رو بیدار کردم تا ببینتت.ای جووووونم که مثل فرشته ها خوابیده بودی.وقتی شیر می خوری به من نگاه می کنی و هی دست از شیر خوردن برمیداری و بهم می خندی. عادت کردی من مدام قربون صدقه ات برم،وگرنه شیر نمی خوری و همینطور ثابت می مونی.کافیه فقط یه دقیقه دیرتر برسم بهت و بغلت کنم و بخوام بهت ش...
21 مرداد 1391

فقط23 روز مونده!!!!

سلام فرشته ی کوچولوی مامان اینقدر خوشحالم که نمیدونم چطور شروع کنم؟انگار همین دیروز بود که فهمیدم باردارم ،روزهار و شمردم و هفته هار رد کردم تا به قشنگترین روز خدا نزدیک بشم.به روز اومدن تو.فقط 23 روز مونده عزیزم.کمتر از یک ماه.از یه طرف خیلی خیلی خوشحالم و از یه طرف استرس دارم.خوشحالم برای اینکه بالاخره این انتظار 9 ماهه تموم میشه  و یکی دیگه از مهم ترین اتفاقای زندگیم رخ میده و پاره تنم به دنیا میاد! استرس دارم برای اینکه نمیدونم می تونم از پس مسئولیت مادر بودن بربیام و مادر خوبی برات باشم؟؟؟می تونم پسرم رو طوری تربیت کنم که بهش افتخار کنم؟؟ از خدا می خوام خودش بهم کمک کنه تا بهترین باشم.تا اونطور که لیاقت پسرمه تربیتش کنم.امیدوا...
21 خرداد 1391

احساس زیبای مادر و پدر شدن

سلام کوچولوی مامانی الهی قربونت برم که مثل یه ستاره ی کوچولو نشستی توی دل مامانی و داری روز به روز بزرگتر می شی ماشاالله. دو روز پیش مامانی جواب آزمایشش روگرفت و خانوم دکتر بهم گفت که چهار هفته هست که اومدی توی دلم و خدا تورو به ما هدیه داه.ای جانم...فدات بشم الهی. راستش فقط من و بابایی بودیم که می دونستیم و خیلی خوشحال بودیم .مامانی روش نمیشد به مامان بزرگات بگه دارن نوه دار میشن.به خاطر همین اول به خاله فاطمه زنگ زدم و گفتم.خیلی خوشحال شد و خاله فیروزه و مامان جون گوشی و گرفتن و زودی وجود تورو تبریک گفتن.نفس مامانی دیگه،همه دوست دارن عزیزم. بعد به عمه آزاده زنگ زدم و گفتم.از خوشحالی یه دادی کشید که خنده ام گرفت.آخه میدونی عمه ات خانم آ...
24 بهمن 1390

کوچول موچول مامان

سلام عزیز مامانی این روزها دیگه واقعا دارم حس مادر شدن رو احساس می کنم.کمر و دل مامانی این چند روز خیلی درد می کنه.فدات بشم که می خوای تند تند بزرگ بشی و بیای بغل مامان و بابا.امروز یکم دل مامانی گرفت و گریه کردم.نمی دونم از چی بود ولی اینو مطمئنم که از ناراحتی نبود.هر روز برای اینکه سالم و سلامت بیای بغلمون آیت الکرسی و قرآن می خونم که ان شاالله در پناه خدا باشی کوچول موچول نازم. با اینکه الان اندازه عدسی و خیلی کوچولویی ولی لپای خوشملت و می بوسم قربونت برم الهی.
24 بهمن 1390
1