شیرین ترین روزهای من و بابا
گل پسرم سلام بادوم مامان سلام داداشت بزرگتره پس اول به اون سلام میکنم بادومه نازنازی من.این روزا حسابی باهات سرگرمم کیانم.بزرگ شدی.شیرینتر و خوردنی تر از قبل شدی.اینقدر که اگه صبح تا شب یه عالمه بوست نکنم دلم آروم نمیگیره.همش اینور و اونور خونه میری.از مبلا میری بالا و روشون بالا و پایین میپری. منم همش ترس اینکه خدای نکرده با صورت نیوفتی پایین هی صلوات و آیت الکرسی می خونم برات.آخه چند روز پیش تند تند راه افتاده بودی دنبال بابا.رفتی تو اتاق و یهو دیدم صدای گریه ات بلند شد .منم دویدم اتاق و دیدم بابا بغلت کرده تا نگام افتاد به لبت جیگرم آتیش گرفت.افتادی و دندونت گرفته بود به لبت.لبت پاره شده بود.الهی ماما...