کیان جونکیان جون، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 2 روز سن داره
سارا جونسارا جون، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 20 روز سن داره

عزیز دل مامانی و بابایی

یه اتفاق قشنگ

گل پسرم سلام علیکم ای جووووووووووون دلم ،امروز مامان حسابی خوشحاله!! میدونی چرا؟؟؟ بله... پسر گلم کباب خور شد!!! هوراااااااااااااااااااااااااااااااا بزن دست قشنگه رو به افتخار شازده پسرم.امروز داشتم بهت فرنی میدادم که یهو دیدم وقتی قاشق رو میذارم تو دهنت یهو یه صدای تق میاد... دستمو مالیدم به لثه ات و دیدم بلـــــــــــــــــه... مرواریدای پسرم جوونه زدن بیرون... اینقدر خوشحال شدم که فوری به بابا زنگ زدم و گفتم اونم حسابی خوشحال شد.بعد سری به مامان جونی زنگ زدم و اونم خیلی خوشحال شد.خاله فاطمه دانشگاه بود و مامان جونی گفت وقتی بیاد بهش میگه ... به خاله فیروزه هم زنگ زدم و اونم خیلی خوشحال شد.دایی علیرضا هم که خونه بود و م...
7 بهمن 1391

روزای قشنگ کنار گل پسری

پسر گلم سلام قربونت برم که تا میام درموردت حرف بزنم زبونم فقط به قربون صدقه ات باز میشه.تو عشق منی... جون منی ... نفس منی... هرچی بگم کم گفتم پسر گلم برای خودت مردی شدی.هنوز یه هفته تا 7 ماهگیت مونده ولی راحت میشینی و با اسباب بازیات بازی میکنی.علاقه زیادی به ارگت داری و هی دستای ناز و کوچولوت رو روش میزنی تا صداش در میاد. توپ های پارچه و کوچولوت رو پرت میکنی و بعد قل می خوری و میری برمیداری.نمی دونی چه کیفی میکنم وقتی میبینم برای بدست اوردن اسباب بازیات تلاش میکنی.سینه خیز میذارمت تا چهاردست و پا رفتن و یاد بگیری ولی عقب عقب میری... خیلی بامزه.دایره کلماتت هم داره زیاد میشه... قبلا فقط بابا و آقا و صدای مختلف در میووردی اما ال...
29 دی 1391

6 ماهگی گل پسرم

سلام پسر گلم سلام به تک تک ثانیه های زندگیت. شاید بیشترین دلیلی که باعث شد امروز برات بنویسم اینه که یه دفعه احساس کردم خیلی کم برات نوشتم.دلم می خواد وقتی بزرگ شدی این وبلاگ برات مثل یه دفتر خاطرات باشه پر از حرفای مادرت. الان کنارم دراز کشیدی و با بیحالی چشات و دوختی به من.بمیرم برات که این روزا بی حالی.بی قراری. بردمت دکتر و گفت برای دندونته.ازش خواستم برات ژل بی حسی لثه بنویسه ولی دکتر گفت می نویسم ولی بهتره نزنی.چون تمام فک رو بی حس میکنه.منم که دل ندارم ،موندم تو دو راهی.شاید یکمی اذیت بشی ولی این روزا هم میگذره و مرواریدای قشنگت میان بیرون و راحت میشی عزیزدلم. بزرگ شدی.داری یواش یواش مرد میشی بزرگ مرد کوچک.دی...
29 دی 1391

کیان و عروسکاش

                6ماهگیت مبارک عزیزم. گل پسری نیم ساله شد.الهی 120 ساله شی... نه 120 سال کمه، همیشه زنده باشی.امروز رفتیم و واکسنت رو زدیم فدات شم.خدا رو هزار مرتبه شکر که اصلا بیتابی نکردی و بدقلقی هم نکردی.تب هم نداری.شکرت خدا.   ...
6 دی 1391

زیباترین شب یلدای من

دیروز شب یلدا بود.بلندترین شب سال.امسال شب یلدای من و بابا رنگ دیگه ای داشت.به جرات میتونم بگم زیباترین شب یلدای ما بود.اونم به خاطر حضور تو گل پسرم. کیانم شب یلدای امسال شور و شوق دیگه ای داشتم.نمیدونی اینقدر شیرین و خواسنی هستی که من و بابا روزی هزار بار خدا رو به خاطر دادن تو به ما شکر میکنیم.الهی 120 شب یلدای قشنگ رو به شادی و سلامتی سپری کنی عزیز دلم. دیشب رفتیم خونه آقاجون اینا.حسابی برای خودت دلبری میکردی.قربونت برم که خونه رو با سرو صدا و خندهات گذاشته بودی سرت.تو هی شیطونی میکردی و بابا بزرگت هی قربون صدقه ات میرفت. خیلی کیف میکنه تو رو میبینه.خودمونیم تو رو حسابی دوست داره.چون تو اولین نوه و ت...
2 دی 1391

پسری از جنس عشق

سلام به روی ماه خوشگلترین پسر دنیا مامانی با یه دل که کشته و مرده ی توئه اومده تا برات بنویسه.اگه یه کوچولو شاکی باشی هم بهت حق میدم.ولی قربون چشمات شم این مدت که تهران خونه مامان جونی بودیم حسابی خوش گذشت و مشغول بودیم که اصلا وقت نکردم بیام وبلاگت.اون پست 4 ماهگیت رو هم خاله فاطمه از طرف من برات نوشته شیر مرد من! تهران حسابی بهمون خوش گذشت.حسابی بزرگ شدی.الان اینقدر شیرینکاری های بامزه ازت میبینیم که دلم می خواد دولپی قورتت بدم.تقریبا میشینی.البته با کمک.غذا خور هم شدی.فرنی و حریره بادوم و سوپ... به به!!! نوش جونت...گوشت شه به تنت عزیزم.مامان جون یه عالمه برات لباس و اسباب بازی هدیه گرفته بود.قربونش برم و دستش درد نکنه.ان شاالله ...
28 آذر 1391