کیان جونکیان جون، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 3 روز سن داره
سارا جونسارا جون، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 21 روز سن داره

عزیز دل مامانی و بابایی

پسر گل یک سال و نیمه ی من

    یه سلام به اندازه ی همه ی مهربونی خدا به گل پسر خودم و گل دختر نازم بالاخره فرصت شد که بیام و براتون بنویسم که چه ووروجکایی شدین هزار ماشاالله. از اقاکیانم شروع میکنم که حسابی این روزا بزرگ شده : عزیزدلم ،یه یک چند روزی هست که مریضه.از همین ویروسای عجیب و غریب که هرسال فصل زمستون یک دفعه شایع میشن هم پاش به خونه ی ما باز شد و اول بابایی و حالا هم نوبت پسر گلمه!الهی بمیرم خیلی بیتاب و کم طاقت شدی.اینقدر اذیت بودی روزای اول که وقتی می خوابیدی گریه میکردم برات.دوست ندارم وقتی بیداری اشکای منو ببینی،چون دلت خیلی کوچیکه و ناراحت میشی.تا یکی دو روز هرچی میخوردی بالا میووردی،احساس خفگی بهت دست میداد ...
12 دی 1392

عشق که میگن یعنی تو....

پسرم ،عمـــــــــــرم سلام شاکی،دلخور یا ناراحت باشی حق داری.ببخشید عزیزدلم.برای اینکه وبلاگتو دیر به دیر اپ میکنم.به مامانی حق بده،این روزا آبجی کوچولوت حسابی داره بزرگ میشه و مامانی واقعا سختشه که بشینه پشت نت.از یه طرف هم خود شما روز به روز داری بزرگ و بزرگتر و شیطوتر میشی.منم باید همش مراقب باشم و حواسم بهت باشه. ماه محرم از راه رسید و پسر گل من برای سال دوم سقاپوش امام حسین شد.الهی قربونت برم که برای خوت حسابی مردی شدی.بردیمت بیرون و مراسم تعزیه و میدی.همش می خواستی بمونی بیرون ولی نمیشد.وقتی می خواستیم بیایم خونه حسابی کج خلقی میکردی و از دستمون فرار میکردی.ماشاالله  تند تند میدوی .ما هم باید دنبالت بدوویم.بیرون که می...
1 آذر 1392

من مامان یه شوالیه و یه پرنسسم

سلام به روی ماه دو تا فرشته های زندگیم. قربون جفتتون برم که همه دنیای من و بابایی هستین.روزا دارن تند تند میگذرن و من شاهد بزرگ شدن شازده کیان و نزدیک شدن به به دنیا اومدن دخملیمون هستم.خدا رو برای اینهمه لطف و مهربونیش شکر میکنم. کیان شیطونه ی من یه دو هفته ای مامان جون و خاله فیفی و خاله فاطی خونمون مهمون بودن.چقدر خوش گذشت.حسابی شیطونی کردی .دست مامان جونی و خاله ها درد نکنه که برایت چند دست لباس پاییزه و اسباب بازی هدیه اورده بودن.خوش به حالت.اینقدر لباس داری که موندم اینایی که کوچیک شدن و چیکار کنم؟؟حسابی کیف میکردی.همش تا خاله فاطی دراز میکشید میرفتی و می پریدی رو شکمش.بنده خدا من همش نگران این بوم که آپاندیسش نترکه.یا گوشی ها...
23 مهر 1392