دلتنگی
سلام مرد کوچک مامان
امروز خیلی دلم گرفته.نمی خواستم بیام و برات اینارو بنویسم ولی عزیزکم دیدم الان جز توئه فسقلی کسی حرفامو گوش نمیکنه.از یه طرف از صبحه که بدجوری دل مامانی درد میکنه،از طرف دیگه خسته شدم از بس توی این خونه بی هدف روز و شبمو میگذرونم.تا لب وا می کنم و به بابات هم میگم شروع میکنه به امرو نهی. میدونی پسر کوچولوی من،دل درد واسه اینه که تو داری بزرگتر میشی.الهی فدات شم.تو همه ثروت مامانی.اینو بدون در هر شرایطی دعای خیر مامانی پشت سرته.حتی اگه یه روزی خواسته یا ناخواسته ناراحتم کنی.میدونی آدم وقتی خودش پدر و مادر نشده واقعا نمیتونه درک کنه که چقدر پدر و مادرش براش زحمت کشیدن.تو هنوز توی دل مامانی اما با تمام وجود عاشقتم و دلم نمی خواد حتی یه گرد توی چشمات بره.شاید وقتی بزرگ شدی و این نوشته هارو خوندی به مامانت بخندی،اما وقتی ان شاالله خودت یه روز پدر شدی معنیه حرفامو می فهمی.اینو بذار به حساب درد و دل کوچولو یه مادر با پسملش.