کیان جونکیان جون، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 24 روز سن داره
سارا جونسارا جون، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 11 روز سن داره

عزیز دل مامانی و بابایی

عشق که میگن یعنی تو....

پسرم ،عمـــــــــــرم سلام شاکی،دلخور یا ناراحت باشی حق داری.ببخشید عزیزدلم.برای اینکه وبلاگتو دیر به دیر اپ میکنم.به مامانی حق بده،این روزا آبجی کوچولوت حسابی داره بزرگ میشه و مامانی واقعا سختشه که بشینه پشت نت.از یه طرف هم خود شما روز به روز داری بزرگ و بزرگتر و شیطوتر میشی.منم باید همش مراقب باشم و حواسم بهت باشه. ماه محرم از راه رسید و پسر گل من برای سال دوم سقاپوش امام حسین شد.الهی قربونت برم که برای خوت حسابی مردی شدی.بردیمت بیرون و مراسم تعزیه و میدی.همش می خواستی بمونی بیرون ولی نمیشد.وقتی می خواستیم بیایم خونه حسابی کج خلقی میکردی و از دستمون فرار میکردی.ماشاالله  تند تند میدوی .ما هم باید دنبالت بدوویم.بیرون که می...
1 آذر 1392

پسر یک ساله ی من...تولدت مبارک!

یــــــــــــــــه سلام به بهترین و نازترین پسر دنیا شیرمرد من ببخشید که با تاخیر تولدت رو اینجا برات ثبت کردم.آخه حسابی سرمون شلوغ بود. بالاخره 6 تیر ماه رسید و تولد یکی یدونه ی خونمون شد.  برات تولد گرفتیم و حسابی هم همه خوششون اومده بود.تم تولدت انگری بود و کیکت هم کله ی یکی از جوجه های انگری.(عکس همه رو برات میزارم  پسمل طلا).     قربونت برم که یه سال از با تو بودن گذشت.اینقدر زود این روزا میگذره که انگار همین دیروز بود که تو به دنیا اومدی.با اون صدای گریه ی که وقتی صداتو شنیدم زدم زیر گریه و اشک شوق از چشمام اومد.الهی من فدات شم که با اومدنت دنیای قشنگتری برای من و بابا ساختی.به همین زود...
12 تير 1392

چندتا نصحیت مادرانه به پسر گلم

حرفای مادر و پسری:   عزیزم شاید یه روزی نتونی چیزی که دوست داری رو داشته باشی اما میتونی چیزایی که داری رو دوست داشته باشی و ازشون لذت ببری . اگه یه روزی خدایی نکرده به یه مشکل بزرگ برخوردی هیچوقت پیش خودت نگو من یه مشکل بزرگ دارم به مشکلت بگو که من یه خدای بزرگ دارممم. هرچیزی که می خوای به خدای خودت بگو اگه بهت داد که نعمته اگه نداد حکمته اما اگه به بنده ناشایست خدا بگی اگه بده میشه منت نده میشه ذلت . اگه خدایی نکرده یه روزی زمین خوردی وقتی بزرگ و عزیزی که دوباره بلند شی عمرو  وقت و انرژی خودتو نزار برای اینکه دنبال خوشبختی بگردی خوشبختی نزدیک توست همین الان تو خوشبختی !!! با کسانی ار...
20 شهريور 1391

خاطره زایمان

الان که برات می نویسم کنارم دراز کشیدی و خوابی.یه فرشته ی کوچولو  و ناز که با دلبریاش ،دل من و بابا و مامان جونش رو برده.عزیزکم،کیانم الان ١٠روزه که کنارمی.١٠ روزه  که به دنیا اومدی و این قشنگترین اتفاق زندگی من بعد از آشنایی با پدرته.حالا برات از روز زایمان مگم که بدونی اون روز چه بر من گذشت: بنا به تشخیص خانم دکتر دیگه باید به دنیا میومدی.با اینکه به وقت زایمان مونده بود ولی دکتر بهم گفت که سخ شنبه 6 تیر برای زایمان برم بیمارستان.منم حسابی استرس گرفته بودم.خوب خودمو برای هفته دیگه داشتم آماده میکردم اما گل پسرم تصمیم خودشو گرفته بود و می خواست زودتر به دنیا بیاد.دقیقا روز سه شنبه هم هفته 38 بودی.صبح زود با ارامش از خواب بیدا...
15 تير 1391

10 روز تا قشنگترین روز زندگیم

٩ ماه پیش وقتی برگه جواب آزمایشم مثبت شد هی مدام به خودم میگفتم 9 ماه دیگه بغلمی.انتظارم ماه به ماه بود و چقدر دلم میخواست روزا تند تند بگذرن.برای اینکه فکر کنم به همین زودیا میای بغلم شمارشم رو هفتگی کردم و با گذشت هر هفته خوشحالتر میشدم که یه هفته به اومدنت نزدیکتر شدم.حالا انتظارم به روز رسیده و تو گل پسرم 10 روز دیگه بغلمی.اینقدر حسش برام مبهم و قشنگه که نمیدونم چطور برات بنویسم که وقتی بزرگ شدی و وبلاگت رو خوندی متوجه بشی چقدر برای این روز خوشحالم و انتظارش شیرینترین انتظاریه که توی عمرم کشیدم.روزی که دکتر تاریخ زایمان و 14 تیر اعلام کرد به خودم گفتم ای خدا یعنی 1 ماه مونده؟؟؟؟ اما اینقدر روزا تند گذشت که حالا میگم خدایا برای این نعمت ب...
4 تير 1391

برای مامان و بابا دعا کن فرشته ی پاکمون

میگن بچه ها قلب پاکی دارن.میگن خدا خواسته ی بچه ها رو زودتر میشنوه.میگن دعای کوچولو ها میگیره.میگن و راست میگن.چون پاکتر از قلب کوچولوی تو چی می تونه باشه؟معصومتر از تو کی می تونه باشه،وقتی هنوز درگیر دنیای ما آدم بزرگا نشدی؟!پسرم،فرشته ی کوچولوی دنیای مامان و بابا،محتاجیم به دعا.یه مشکلی برامون پیش اومده که حسابی فکر من و بابارو مشغول کرده.می دونی عزیزکم،خیلی سخته امیدت رو به یه مسئله ببندی و بعد خبر بیاد که نمیشه،تموم شد. امروز منم همچین خبری گرفتم،دلم گرفت،گریه کردم ، نمی خواستم به بابات الان بگم اما وقتی دلت درحد انفجار گرفته و کسی جز همسرت نیست که حرفاتو بشنوه نمی تونی حرفتو توی دلت بریزی.به بابا زنگ زدم و گفتم.قربونش برم که ناراحت...
18 ارديبهشت 1391

***فتبارک الله احسن الخالقین***

نمی دانم وقتی بزرگ میشوی و نوشته های مادرت را می خوانی چقدر صداقت حرفایم را درک میکنی.همه آرزویم این است که اینقدر مادر خوبی برایت باشم که وقتی به چشمانم نگاه میکنی عشقم را به خودت ببینی.ببینی که مادرت چگونه تو را عزیزدل می خواند .ببینی که پدرت اینقدر تو را دوست دارد که خستگی 15 ساعت کار در روز را برای خوشبختی و آسایش تو به جان می خرد.نمی دانم آن روزها چطور پسری هستی.اما همه آرزویم این است که اینقدر خوب باشی که با افتخار از بودنت سخن بگوییم.و در هر کلام بگوییم: ***فتبارک الله احسن الخالقین*** -------------------------------------------------------------------------------------------------- نمی دانم روزی که تو به لطف خدا طعم پدر ...
31 فروردين 1391

دلتنگی

سلام مرد کوچک مامان امروز خیلی دلم گرفته.نمی خواستم بیام و برات اینارو بنویسم ولی عزیزکم دیدم الان جز توئه فسقلی کسی حرفامو گوش نمیکنه.از یه طرف از صبحه که بدجوری دل مامانی درد میکنه،از طرف دیگه خسته شدم از بس توی این خونه بی هدف روز و شبمو میگذرونم.تا لب وا می کنم و به بابات هم میگم شروع میکنه به امرو نهی. میدونی پسر کوچولوی من،دل درد واسه اینه که تو داری بزرگتر میشی.الهی فدات شم.تو همه ثروت مامانی.اینو بدون در هر شرایطی دعای خیر مامانی پشت سرته.حتی اگه یه روزی خواسته یا ناخواسته ناراحتم کنی.میدونی آدم وقتی خودش پدر و مادر نشده واقعا نمیتونه درک کنه که چقدر پدر و مادرش براش زحمت کشیدن.تو هنوز توی دل مامانی اما با تمام وجود عاشقتم و دلم...
9 اسفند 1390
1