شـــــــــــــــــوک بزرگ
پسرم ،گل پسرم
یه خبر دارم برات که اگه بهت بگم خودت هم تعجب میکنی!البته اینا همش به خاطر خود وورجکته و احتمالا خواستی مامان و بابا رو سورپرایز کنی !! واقعا هم کردی و من هنوز تو شــــــــــــوکم.
دیروز بعد از 2 هفته رفتم معاینه و چکاپ.دکتر که معاینه کرد برگشت و بهم گفت دیگه وقتشه!منم خوشحال از اینکه حتما می خواد بگه هفته دیگه زایمانته بهش گفتم :بله خانم دکتر.این انتظار هم داره کم کم تموم میشه که خانم دکتر با مهربونی همیشگیش گفت : فردا برو بیمارستان تا نی نی رو به دنیا بیاریم.!!!
منو بگو! می تونی قیافه مامانی و تجسم کنی؟؟؟ چشام شده بود اندازه بابا غورقوری!
گفتم فردا؟که خانم دکتر گفت حسابی بزرگ شدی و جات خیلی تنگه و از طرفی تاریخ 14 تیر ماه برای زایمان طبیعی بوده که تاریخ داده.و الان دیگه وقتشه که گل پسرم و به دنیا بیارم.من و بگو که تو همون حالت شوک ازش خواستم نامه معرفی به بیمه رو بده که حداقل بابا فردا بره بگیره و من پس فردا برم برای زایمان.که خانم دکتر نامه رو داد و قرار شد مامانی سه شنبه ساعت 6.30 بیمارستان باشه!!!
خلاصه از مطب که اومدم بیرون مامان بابایی هم باهام بود و تا بهش گفتم اونم شوک شد و خوشحال.منم فوری به بابا جونی زنگ زدم و گفتم که بیاد دنبالمون و منم تا دیدمش بهش گفتم.بابا ذوقید حسابی.خلاصه به همه خبر دادیم.مامان جون هم که قرار بود آخر هفته بیاد تا بهش زنگ زدم و گفتم کلی تعجب کرد و گفت وورجکمون دیگه می خواد دنیاابیاد .برای همین بلیطش رو عوض کرد و هرچند نتونست برای قبل از زایمان پیدا کنه ولی برای همون شبی که بیمارستانیم میرسه و میاد پیشمون.
دیدی گل پسرم!بالاخره روز دیدن تو رسید.فردا بغلمی.خیلی خیلی خوشحالم عزیزکم.
الهی به حق همین روزای قشنگ خدا،صحیح و سالم بیای بغلم و صاحب همین ماه حضرت مهدی (ع) حافظت باشه فندقکم.
بین خودمون باشه،یکم استرس دارم ولی طبیعیه.خوب بالاخره فردا نی نی کوچولومون دنیا میاد و من و بابا حسابی خوشحال میشیم.بچمون،ثمره عشقمون فردا بغلمونه!!!
من برم که حسابی باید خودمو برای استقبال از قند عسل خان اماده کنم.
می بوســــــــــــــــــمت.