روزای قشنگ با تو بودن
پسرکم این روزا کم کم داری برای خودت بزرگ میشی.چون این مدت درگیر کارات بودم کمتر تونستم بیام و وبلاگت رو آپ کنم.ولی قول میدم بعد از اینکه از چهلگی در اومدیم حسابی برات عکسای قشنگت رو بذارم و وبلاگت رو آپ کنم و از اتفاقا و شلطونیات بنویسم.عزیزکم فقط اینو بگم که بند نافت روز 8 تولدت افتاد.اله قربونت برم که حسابی دل من و بابا رو بردی و همه قشنگی و شیرینی زتدگیمون شدی.هرچند شبها هم حسابی برای خودت سر و صدا در میاری و داد و بیداد راه میندازی و کافیه فقط یه لحظه ی خیلی کوتاه حواسمون بهت نباشه اونوقته که حسابی خونه رو میذاری رو سرت قربووووووووووووووونت برم من .تقریبا شبها سر ساعت از خواب بیدار میشی و شیر می خوری.انگار کوک شده باشی.ساعت 2 و 5 شما بیداری و من در خدمت شماگل پسری هستم.البه بابا هم بنده خدا حسابی از خواب افتاده.الهی فداش شم صبح ها ساعت 6 از خونه میزنه بیرون و ساعت 7 یا 8 عصر میاد خونه و تا می خواد یکم استراحت کته شما شاکی بازی در میاریوبابا هم همه وقتش رو با شما بازی می کنه و بغلت میکنه.خیلی هم دوستت داره و روت حساسه.فقط کافیه من یه دقیقه دیرتر بهت برسم اونوقته که بابا شاکی میشه و طرفداری شازده پسرشو میکنه.خلاصه روزا تندتر بگذرین تا گل پسری ما از چهلگی در بیاد و آروم تر بشه.
خدایا پشت و پناه پســــــــــــــــــــــــرمون باش.
دوستــــــــــــــــــــــت داریم قند عسل.
بوس