کیان جونکیان جون، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 12 روز سن داره
سارا جونسارا جون، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 30 روز سن داره

عزیز دل مامانی و بابایی

کیان و عروسکاش

                6ماهگیت مبارک عزیزم. گل پسری نیم ساله شد.الهی 120 ساله شی... نه 120 سال کمه، همیشه زنده باشی.امروز رفتیم و واکسنت رو زدیم فدات شم.خدا رو هزار مرتبه شکر که اصلا بیتابی نکردی و بدقلقی هم نکردی.تب هم نداری.شکرت خدا.   ...
6 دی 1391

زیباترین شب یلدای من

دیروز شب یلدا بود.بلندترین شب سال.امسال شب یلدای من و بابا رنگ دیگه ای داشت.به جرات میتونم بگم زیباترین شب یلدای ما بود.اونم به خاطر حضور تو گل پسرم. کیانم شب یلدای امسال شور و شوق دیگه ای داشتم.نمیدونی اینقدر شیرین و خواسنی هستی که من و بابا روزی هزار بار خدا رو به خاطر دادن تو به ما شکر میکنیم.الهی 120 شب یلدای قشنگ رو به شادی و سلامتی سپری کنی عزیز دلم. دیشب رفتیم خونه آقاجون اینا.حسابی برای خودت دلبری میکردی.قربونت برم که خونه رو با سرو صدا و خندهات گذاشته بودی سرت.تو هی شیطونی میکردی و بابا بزرگت هی قربون صدقه ات میرفت. خیلی کیف میکنه تو رو میبینه.خودمونیم تو رو حسابی دوست داره.چون تو اولین نوه و ت...
2 دی 1391

پسری از جنس عشق

سلام به روی ماه خوشگلترین پسر دنیا مامانی با یه دل که کشته و مرده ی توئه اومده تا برات بنویسه.اگه یه کوچولو شاکی باشی هم بهت حق میدم.ولی قربون چشمات شم این مدت که تهران خونه مامان جونی بودیم حسابی خوش گذشت و مشغول بودیم که اصلا وقت نکردم بیام وبلاگت.اون پست 4 ماهگیت رو هم خاله فاطمه از طرف من برات نوشته شیر مرد من! تهران حسابی بهمون خوش گذشت.حسابی بزرگ شدی.الان اینقدر شیرینکاری های بامزه ازت میبینیم که دلم می خواد دولپی قورتت بدم.تقریبا میشینی.البته با کمک.غذا خور هم شدی.فرنی و حریره بادوم و سوپ... به به!!! نوش جونت...گوشت شه به تنت عزیزم.مامان جون یه عالمه برات لباس و اسباب بازی هدیه گرفته بود.قربونش برم و دستش درد نکنه.ان شاالله ...
28 آذر 1391

4ماهگی و اولین سفر

  سلام گل پسرم. اگه الان از مامان شاکی باشی حق داری اونم فقط بخاطر اینکه اینسری وبلاگتو بافاصله ی خیلی زیادی آپ کردم.اما وروجک مامان این تاخیر بخاطر سفر مشترکمون به تهران بود.قربونت برم اولین سفرزندگیتو تو3ماهو22روزگی به تهران داشتی.الهی من قربونه اون دستایه کوچولوت برم که برایه اولین بار سوار هواپیما شدی.وای وای از پرواز بگم که حسابی توهواپیما گریه کردی.همه مهماندارا هرکاری میکردن نتونستن آرومت کن اما وقتی سرمهماندار اومدو بغلت کرد آروم شدی و توبغلش خوابت برد. خلاصه شازده پسرمن ساعت 2 به تهران رسیدیم و بعد اون همه ترافیک و اینو اونور شدن ساعت3رسیدیم خونه مامان جونینا.خاله فاطی هم اولین کسی بود که اومد پیشوازت. فدایه ...
18 آبان 1391