روزای قشنگ کنار گل پسری
پسر گلم سلام
قربونت برم که تا میام درموردت حرف بزنم زبونم فقط به قربون صدقه ات باز میشه.تو عشق منی... جون منی ... نفس منی... هرچی بگم کم گفتم پسر گلم
برای خودت مردی شدی.هنوز یه هفته تا 7 ماهگیت مونده ولی راحت میشینی و با اسباب بازیات بازی میکنی.علاقه زیادی به ارگت داری و هی دستای ناز و کوچولوت رو روش میزنی تا صداش در میاد. توپ های پارچه و کوچولوت رو پرت میکنی و بعد قل می خوری و میری برمیداری.نمی دونی چه کیفی میکنم وقتی میبینم برای بدست اوردن اسباب بازیات تلاش میکنی.سینه خیز میذارمت تا چهاردست و پا رفتن و یاد بگیری ولی عقب عقب میری... خیلی بامزه.دایره کلماتت هم داره زیاد میشه... قبلا فقط بابا و آقا و صدای مختلف در میووردی اما الان قشنگ میگی دد.... تازه قشنگترش اینه که به بابا نگاه میکنی و میگی :بابا دد...
فدای تو بشم که عشق بیرون رفتن داری.بابا میگه از بس باهات حرف میزنم داری حرف زدن یاد میگیری... چه اشکالی داره؟ من با پاره ی تنم حرف نزنم چیکار کنم؟تو بگو جیگر مامان؟
عادت داشتی شبا تو بغلم بخوابی... الان با اینکه با تمام عشقم بغلت میکنم ولی دیگه بغلم نمی خوابی و فقط شیطونی میکنی ...تا میذارمت تو تختخوابت خودت آروم می خوابی... مثل فرشته ها.اونموقع است که دلم می خواد سرتا پاتو بوس کنم و فدات شم.
کیانم از وقتی تو به دنیا اومدی رنگ و شادی خاصی به زندگیمون دادی.من در کنار بابایی خوشبخت بودم ولی بی انکار میگم از وقتی تو اومدی این خوشبختی هزاران برابر شده.از اینکه صبح ها با صدای تو بیدار میشم که داری دست میزنی و از خودت صداهای بامزه در میاری،از اینکه صورت نازتو میبوسم از اینکه برات غذا درست میکنم و بهت میدم می خوری، از اینکه بغلت میکنم و صورتت رو میچسبونی رو صورتم،از اینکه دستمو میگیری تو دستت و هی انگشتای دستم و دونه دونه نگاه میکنی،از اینکه تا چشمت میوفته به من لبخند میزنی و از اینکه های زیادی که تو برام میسازی ،خدا رو هزاران بار شکر میکنم.همین حالام که دارم برات مینویسم از ذوق و شوق داشتن تو چشام پر اشکه... میدونم این محبت خدا رو هیچ جور نمیتونم شکر کنم ولی روزی هزار بار میگم ممنم ازت خدا،تا خدا بدونه چقدر شکرگذارشم.
دوستت دارم هستی من