کیان جونکیان جون، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 24 روز سن داره
سارا جونسارا جون، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 11 روز سن داره

عزیز دل مامانی و بابایی

روزا دارن میگذرن فندقکم

سلام ثروت مامان همه کس مامان چطوره؟خوش میگذره توی دل مامانی ووروجک؟الهی قربون دست و پاهای کوچولوت برم که حسابی با مامان کشتی میگیرن.شایدم برای خودت داری می رقصی شیطونکم ای جااااااااااااااااااااااااااااااانم پسر کوچولوی مامان ما الان توی هفته 21 هستیم. دقیقا 21 هفته و 3 روزه که با ارزشترین هدیه خدا داره توی شکم مامانی بزرگ میشه!مرد میشه.یعنی حامد و فرزانه ،بابا و مامان شدن.هوراااااااااااا بزرگ مرد کوچکمون،دیروز با بابا رفتیم بازار و حسابی برات خرید کردیم عزیزم.سرویس خواب و پوشاک و وسایل بهداشتی و لباس و کلی چیز قشنگ.اینقده ذوق داره وقتی برات خرید می کنیم.بابا همش می گفت چقدر کیف میده آدم برای بچه ...
21 اسفند 1390

دلتنگی

سلام مرد کوچک مامان امروز خیلی دلم گرفته.نمی خواستم بیام و برات اینارو بنویسم ولی عزیزکم دیدم الان جز توئه فسقلی کسی حرفامو گوش نمیکنه.از یه طرف از صبحه که بدجوری دل مامانی درد میکنه،از طرف دیگه خسته شدم از بس توی این خونه بی هدف روز و شبمو میگذرونم.تا لب وا می کنم و به بابات هم میگم شروع میکنه به امرو نهی. میدونی پسر کوچولوی من،دل درد واسه اینه که تو داری بزرگتر میشی.الهی فدات شم.تو همه ثروت مامانی.اینو بدون در هر شرایطی دعای خیر مامانی پشت سرته.حتی اگه یه روزی خواسته یا ناخواسته ناراحتم کنی.میدونی آدم وقتی خودش پدر و مادر نشده واقعا نمیتونه درک کنه که چقدر پدر و مادرش براش زحمت کشیدن.تو هنوز توی دل مامانی اما با تمام وجود عاشقتم و دلم...
9 اسفند 1390

چیزی به نیمه راه نمونده!

هوراااااااااااااااااا سلام آقا کیان،قند عسل،تاج سر (البته همراه بابایی) چطوری مامانی؟خدارو شکر که دکتر گفت خوبه خوبی.الهی صدهزار مرتبه شکر عزیز دلم. قربونت برم با اون وول خوردنات که مامان عاشقشونه. چهارشنبه با بابا رفتیم دکتر.آخه به سفارش یکی از دوستان توی بیمه باید دکترم و عوض می کردم تا بتونم توی بیمارستانی که می خوایم توی ناناز و به دنیا بیارم فنچولم.خوب بابایی و من دلمون می خواد عشقمون توی یکی از بهترین بیمارستان ها دنیا بیاد! به خاطر همین رفتیم پیش خانم دکتر ابوعلی.وااااای چه خانم دکتر مهربون و حرفه ایه مامانی.معاینه که کرد و صدای قلب نازتو که شنیدم و کلی هم طبق معمول کیفور شدم،واسم سونو nt نوشت و گفت یه کوچولو دی...
6 اسفند 1390

تکون تکون خوردنات

سلام فندقک مامان اینکه میگم فندقک،نه اینکه اندازه فندقیا... منظورم نی نی بودنته عزیزدلم.وگرنه هزار ماشاالله واسه خودت مردی شدی قربووووووووووووووووونت برم. این روزا  حسابی وول خوردناتو حس میکنم،لگد زدناتو.وای نمی دونی چه کیفی می کنم وقتی یهو توی دلم شروع می کنی به ورجه وورجه و با دست و پاهای کوچولوت ضربه میزنی به شکمم.الهی فدای دست و پاهای کوچولوت برم.فقط می خوام بدونی که مامان و بابا حسابی دوستت دارن و بی صبرانه منتظریم تا بیای بغلمون.   دوستت داریم قند عسلمون   ...
30 بهمن 1390

""برای پسرم""

به نام آنكه تو را  به من هديه كرد. پسر عزيزتر از جانم سلام بدان كه هميشه اول سلام بعد كلام كه سلام از نام هاي آفريدگارت است مهربانم دلم ميخواهد كلامي با تو سخن بگويم تو كه از نفس براي من واجب تري مي خواهم بگويم از راز و رمز زندگي مي خواهم بگويم كه بايد بداني وبايد بداني كه هر انكه ياد نگيرد زندگي را محكوم به فناست حتي اگر 100 سال زيست كند بايد بداني كه چگونه جاويد بماني....... خرم آن نغمه كه مردم بسپارند به ياد مهربان باش حتي با جانوري درنده خو صبور باش و محكم حتي محكمتر از كوه دانا باش و به دنبال دانايي برو با چراغي از ايمان كه اگر اين چراغ نباشد به دره اي هولناك...
24 بهمن 1390

15 هفتگیت مبارک عزیزم.

عزیز دلم سلام این مدت مامانی حسابی سرش شلوغ بود و کمتر تونست برات بنویسه.از همین اول معذرت می خوام قند عسلم. این روزا حسابی داری بزرگ می شی قربووونت بشم.امروز هم 15 هفتگیت رو شروع می کنیم دلبرکم.15 هفتگیت مبارک فدااااااات شم الهی دو روز پیش رفتم سونوگرافی.آقای دکتر حسابی نگات کرد و بهم گفت که خدارو شکر سالمی و رشدت هم خوبه.الهی دورت بگردم که داری بزرگ می شی تا چند ماه دیگه بپری بغل مامان و بابا.ما که خیلی خیلی منتظریم تا زودی دنیا بیای ان شاالله و قشنگترین فرشته ی خدا رو بغل بگیریم. آقای دکتر هم بعد از اینکه حسابی نگات کرد بهم گفت که نی نی نازم یکم خجالتیه و پاشو کامل باز نکرده!از بس حیا داری عزیزم ،فدای اون پاهای کوچولو...
24 بهمن 1390

*** ما سه نفر ***

سلام قند عسلم حال و احوالت چطوره؟جات خوبه عزیزکم؟ الان که من و تو تنها نشستیم و داریم با هم حرفای مامان و پسری می زنیم،بابایی سره کاره.بابا رسما کارشو توی بانک شروع کرده شازده پسر.اینم به یمن و برکت حضور توئه.فدات شم که با اومدنت توی زندگیمون،حسابی برکت و خوش اقبالی رو به من و بابات هدیه کردی.دیروز می خواستم واسه بابایی یه جشن کوچولو بگیرم،اما اینجا نمیشه قربونت برم،دعا کن که تا اردیبهشت بریم خونه خودمون و راحت شیم فندقکم.اونوقت از شرمندگی بابایی در میایم و حسابی تلافی می کنیم. برای چکاپ این ماه هم رفتم پیش خانوم دکتر و حسابی هم ازهمه چیز راضی بود خدا رو شکر.گفت ماه دیگه برام سونو سه بعدی رو می نویسه که برم.وای که دلم د...
24 بهمن 1390

احساس زیبای مادر و پدر شدن

سلام کوچولوی مامانی الهی قربونت برم که مثل یه ستاره ی کوچولو نشستی توی دل مامانی و داری روز به روز بزرگتر می شی ماشاالله. دو روز پیش مامانی جواب آزمایشش روگرفت و خانوم دکتر بهم گفت که چهار هفته هست که اومدی توی دلم و خدا تورو به ما هدیه داه.ای جانم...فدات بشم الهی. راستش فقط من و بابایی بودیم که می دونستیم و خیلی خوشحال بودیم .مامانی روش نمیشد به مامان بزرگات بگه دارن نوه دار میشن.به خاطر همین اول به خاله فاطمه زنگ زدم و گفتم.خیلی خوشحال شد و خاله فیروزه و مامان جون گوشی و گرفتن و زودی وجود تورو تبریک گفتن.نفس مامانی دیگه،همه دوست دارن عزیزم. بعد به عمه آزاده زنگ زدم و گفتم.از خوشحالی یه دادی کشید که خنده ام گرفت.آخه میدونی عمه ات خانم آ...
24 بهمن 1390